کسی که این را پیدا می کنی، دوستت دارم
در خیابانی ساکت و خلوت، پیرمردی ریز نقش راه می رفت.
بعد از ظهر یک روز پاییزی بود و آفتاب گرما نداشت.
برگهای پاییزی او را به یاد تابستانهای گذشته می انداختند.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: کودکان بی سرپرست , کسی که این را پیدا می کنی , دوستت دارم ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد